بسم الله 


سال گذشته خاطرم هست 

یعنی خیلی خوب خاطرم هست 

وقتی که به خود آمدم ، 

تقویم را نگاه کردم شب شهادت حضرت صدیقه طاهره (س) ... 

مکان را نگاه کردم ... بین الحرمین ... بین بقیع و حرم 

اینجا همان جائیست که هیچگاه نخواهی فهمید چه ماجراهایی بر اهل بیت (ع) گذشت.

اینجا همان جائیست که شرف مکان برایت قابل درک نخواهد بود 

------------------------------------------------------------------------------

یادش بخیر ... 

این روزا همه میگن خوش به سعادتت! 

ولی وقتی میخوای لب باز کنی و بگی که چی گذشت هیچ گوشی شنوا نیست 

حتی هم سفر هایی که با هم پشت باب جبرئیل برای مادر اشک ریختیم و سوختیم 

الان فراموش کردن و وقتی به یاد میارن بعد چند لحظه فراموش میکنن 

چه عظمتی داشت اون ساعت ها برای ما 

.....................................

* از اینجا به بعدش رو ! برای خودم می نویسم ، که فراموش نکنم 

شب شهادت با وجود همه عقده هایی که این وهابی ها سر ما خالی میکردن

که نباید گریه کنید! نباید ذکر مصیبت کنید! و نباید و نباید و نباید 


منتظر بودم تا باب جبرئیل باز بشه تا اول شخصی باشم که وارد میشه 

این طور میشد نشست دقیقا رو به روی خانه فاطمه (س) 


صحن رو میشستن ... خوب یادمه که خادمین در حال خشک کردن مرمر ها بودن 

نشسته بودم حدیث کساء گوش میدادم با صدای عزیزم سماواتی ( خدا عمر با عزت بهش بده) 


سه ایرانی اومدن سمت من . از ساعت باز کردن باب جبرئیل از من پرسیدن 

و یکیشون پرسید آذری هستی؟ ... 

وقتی که دید اوضاع مساعده گفت یه خط بخونم که با هم اشک بریزیم ...

یه بیت شعر ترکی خوند سه نفری گریه کردن ( اما نفهمیدم چی گفت ) 


بهش گفتم بشین برات بگم ...

نشستیم روی مرمر ها ، گفتم که قدر بدون این جا رو و این زمان رو که دیگه تکرار نخواهد شد 

کمی حرف زدیم . کمی براش گفتم از مصیبت ها . مصیبت هایی که فقط باید به بچه سیدای با ادب بگی 

حرفایی که نمیشه هرجایی زد . به هرکسی گفت . حرفایی که بعد از اون و قبل از اون آدمش رو ندیدم . 

که براش بگم 

سوختیم و سوختیم و سوختیم و سوختیم 

باب جبرئیل باز شد و رفتیم رو به روی درب خانه ( هرچند که باز ما رو اذیت کردن ) 

ولی طوری به هم ریخت جلوی در خانه 

که ایرانی ها هرکاری کردن نتونستن آروم کنن فضا رو 

همه زار میزدن 

همه بی صدا گریه میکردن 

همه میگفتن که حسن امشب بی صدا گریه میکرد 

میگفن که علی هم بی صدا گریه میکرد 

بله همه با حسن بی صدا گریه میکردن 

با مهدی هم بی صدا گریه میکردن 

نمیدونم مهدی کجا بود . ولی میدونم به ما نزدیک بود 

میدونم که او هم در حریم مادر بود 

او هم بی صدا گریه میکرد ...

==============


پ.ن: این عکس هم خاطره همین شب بود که گرفتم 

یه بنده خدایی خیلی گفت این عکس رو برام بفرست برگشتی 

ناراحتم که چرا ایمیلش گم شد 

اون هم خیلی بی تاب مادر بود ... هر جا که هست ایشالله همیشه اهل بیتی باشه